من ، آن برگ ارکیدم

اعتراف میکنم که تا قبل از بازی در این سکانس از مردن و قبر و حرف و حدیثاش می ترسیدم
اما اون شب زمستونی سرد وقتی مردن و خاکسپاری و
دوره شدن قبرم توسط مردم برام بازسازی شد واقعا ترسم ریخت .
یادش بخیر... سریال خواب زده
.
شبی چون مردگان در گور ِ خود خفتیدم و دیدم
شدم بذری به خاک اندر ، شکوفا شد دلم ، چیدم
هزاران دیده را حیران به قبر و ، جسم من در آن
نمیدانم شفق کِی شد؟ که من تنها فلق دیدم
وزیدن کرده این دنیا به روح من چو گردبادی
بِوَز تا میتوانی نامروّت ! فکر نکن بیدم
خوش آن روزی که گورم را ، کُنند آماده و احیا
رود روحم زتن روزی و من ، تن را به آن میدم
چو دستان فروغم من ! چو در خاکی شوم اندر
شوم آخر شکوفا ، سبز ، من ، آن برگ ارکیدم
.
حبیب اوجاری
۱۳۹۸.۶.۲۸
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 22:28 توسط حبیب اوجاری
|