سراي بي دل | اسفند ۱۳۹۷

بشین تا لحظه ی شهنامه ؛  آخر



الهی سفره اش در خون شناور

به قلبش نیزه ای سخت و تناور

نشد خوشنود هر کس دل برنجاند

بشین تا لحظه ی شهنامه ؛  آخر

 

حبیب  اوجاری

1397.12.29

 

تو بگو دوسم داری ؟ قول میدمت شک نکنم


تو بگو دوسِت دارم قول میدمت شک نکنم

جفت ِ دل که پیشته نگیرمش ؛ تک نکنم

حالا تو دوری ز من ؛ تنها ؛ ولی یاد ِ تو ام

یه روزی بیام پیشت ؛ قول میدمت back نکنم

شدی رویای شبام ؛ شب نگو! روزه انگاری

تو بیا به خواب ِ من ؛ قول میدمت دَک نکنم

گوشی و pc چیه ؟ اینستا و فیس هست ز کدوم؟

هر چی دارم همونه ؛ ویندوزمو Mac نکنم

شعر داره لوس میشه و قافیه آب دوغ خیاری

تو بگو دوسم داری ؟ قول میدمت شک نکنم

حبیب اوجاری

1397.12.23

یه روز بودم سوپر منی واسه اون

یه روز بودم سوپر منی واسه اون

پیر و کپَک نبودم و ، بس جَوون

لنگه ی من توو دنیا کم بود واسش

هرجا بودیم براش بودم پهلوون

گل بودم و عطرمو صاحب شدی

چرا دیگه نیستی حالا مهربون؟

حرف الفباتو خودم یاد دادم

حالا دراز کردی برا من زبون !؟

یه عمر سر سفره ؛ تو خوردی نمک

باشه حرومت همه ای حیف ِ نون

بزرگ شد و رفت پی ِ الواتیاش

خیر نبینه الهی از دنیا اون

حبیب اوجاری

1397.12.16

مُعامله کرده دلم ؛ با خدا


یه عمر دویدم ؛ هنوو بین ِ راهم

ساکته دنیام و .... رفیق ِ آهم

گوش می کنم به نغمه های غمگین

ابر ِ سیاه ؛ اومده روی ماهم

یه عمر به خوبی ؛ همه رفته راهو

کاشکی می گفت یکی ؛ یه اشتباهم

مُعامله کرده دلم ؛ با خدا

همین بوده لذت ِ  حال و گاهم

دلم می خواست تو هم بیای پا به پام

دست توی دست باشیم و جمله با هم

یه روز توو محضر ِ خودش می فهمی

اون که گدا شده تویی و ؛ شاهم

 

حبیب اوجاری

1397.12.3